مشاوره ی دردزا!

ساخت وبلاگ
نفهمیدم از دبیرستانمون چطوری خودمو انداختم خونه خالی آقاجون اینا. از شانس خوبم رفته بودن مسافرتو هیچکس خونه نبود و منم کلید داشتم. در و بستم. تو اوج شکستگیم این بهترین نعمتی بود که سر راهم گذاشته بودن. روزای زیادی بود که بیصدا گریه میکردم ولی غرورم نمیذاشت صداش بلند شه، و کسی غیر خدا اشکامو ببینه. با همه وجود زجه زدم و اولین بار صدای زجه خودمو شنیدم. من فقط 16 سالم بود. گریه کردن زیاد داشت چشای سالممو نابود میکرد و هیچ کس واقعا هیچ کس نمیدیدتم، حتی اگرم میدید فک نکنم کاری ازش برمی اومد. چیزی که اون روز شمشیر آخر توی قلبم شد توصیه های مشاور احمق مدرسمون بود. تقصیر خودم بود احتمالا، اما من واقعا ساده و خر بودم و واقعا به کمک و مشورت و شاید یه کم قوت قلب نیاز داشتم. بهش گفتم من درسم خوبه ولی به نویسندگی خیلی علاقه دارم. ذهنم پر از ایده های مختلفه نمیدونم چیکار کنم. راستشو بگم دومین نفری بود که اونقدر دردناک سر این جریان با حرفاش زد تو دهنم طوری ک هنوز عمق دردمو دقیق یادمه. ولی آخه من هیچ وقت تو زندگیم انقدر زدن نداشتم! مگه گناهم چی بود؟ میدونی تا جایی که میدونستم وقتی کسی استعدادی داره بهش میگن آفرین. عالیه، پروشش بده، رهاش نکن! پس چرا دقیقا عکسشو بهم زد!! گفت اصلا به نویسندگی فکرم نکن! اونم تا قبل از کنکورت. این کار مثل سم میمونه اصلا طرفشم نرو. آخ که آدمای ساده چقدر بد تو زندگیشون خورد میشن الان وقتی دخترای ساده دیگه رو میبینم یه گوشه قلبم عجیب مچاله میشه. چرا باید آدم چموشی مثل من به حرفای احمقا گوش میداد؟ چرا باید آدم خری مثل اون سر راه منه بیچاره قرار میگرف؟ کف زمین سرد زانو زده بودم و نفسم از گریه بالا نمی اومد اون زن نمیدونست که همه اطرافیانم از وقتی قلم دست گرفتم میدونستن واسه همون کار ساخته شدم ولی اونقدر بهم نگفتن که تازه 15 سالگی فهمیدم شاید بخوام تو زندگیم بهش فک کنم! اون زن نمیدونست که اولین نفری که همیشه تو دهنی بهم میزد چه فیزیکی چه کلامی پدرم بود مردی که بیشتر عمرمو ازش متنفر بودم و اون بود که وقتی همین حرفا رو بهش زدم بهم گف نویسندگی واست نون وآب نمیشه لازم نیس بری سراغ اینجور کارا! مثل ماتیلدا توی رمان ماتیلدا بزرگ شدن ینی من!

چیزای زیادی تو چهار سال آخر نوجونیم اتفاق افتاد که شاید گفتنش فایده ای هم نداشته باشه ولی دوست دارم زندشون کنم. قبل ازینکه واقعا نویسندگیو سال کنکور ول کنم، به نظرم بهترین متنامو تو اوج غمام نوشتم و حالا همونا سرمایه هایی که هستن که واقعا از گذر زمان برام موندن نه آدمایی که فقط بلد بودن نمک زخمام باشن تا همدم و ازین خزعبلات. ولی واقعا، چی اینقدر زندگی ما رو تو انواع  واقسام جهتای مختلف حرکت میده؟!

#17...
ما را در سایت #17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonlight98 بازدید : 70 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:03