یه شروع جدید تو یه سال جدید

ساخت وبلاگ
سلاممم. سلام به روی مون لایتی همه. عید همگی مبارک یه سالی جدید بو و عطر یه شروع جدید رو به ما نوید میده، و منم در این راستا تصمیمات مهمی گرفتم. مهم ترین تصمیمم اینه که امسال بیخیال رویاهام نشم! تصمیم عجیبی توی ایران به نظر می رسه و منم بعد از کلی کلنجار رفتن به این باور رسیدم، که اگه یه روزمم مثل قبل دور از عشق واقعیم سپری بشه، اونوقته که واقعا تو زندگیم باختم. حرفای زیادی براتون دارم از موسیقی که عشقم اهنگای انگلیسی و فوضولی درباره زندگی سلبریتی هاست گرفته، تا تجربیاتم درباره یادگیری زبان و مهم ترین بخش متن ها و یاداشت هام که به امید خدا قراره هر روز نوشته و اضافه بشه. البته اگه مسائل حاشیه ای جذاب دیگه ای مثل بازی های خفن یا فیلم و انیمیشن ها ذهن و شاخک هامو درگیر کنه، مطمئن باشین ته توشو در میارم و اینجا باهاتون به اشتراک میذارم. هر شروعی سخته اما سخت تر از همه محکم ادامه دادنه، و منم تصمیم گرفتم بپذیرم که ممکنه شروعم تو حیطه نوشتن چندان طوفانی نباشه، اما با قدرت اونقدری ادامش میدم تا هدفم برسم. بزرگترین مانع ما آدما برای دنبال کردن رویاهامون فقط و فقط خودمون هستیم. بی‌صبرانه منتظر اون روزیم که همه آدما با خودشون کنار بیان و هر روزشون رو با عشق و انرژی شروع کنن. خب گمونم ایده آلیست به نظر میام و بهتره برای جمع بندی کلام و حسن ختامم یه سری جمله خوب بنویسم:

 

 

 

پیش از آنکه به قله شروع برسم، روزهایی را به یاد می آوردم که خسته وبی‌جان روی تخت زندگی افتاده بودم. نه راهی میشناختم و نه جانی در تن برای حرکت به جایی بهتر داشتم. تنها سلاح امیدبخشم زندگی در رویا و خیال بود! دنیای خیالات شیرینم مقابل چشمانم میگشتند و من هیچ خیال بازگشت به دنیای حقیقی را نداشتم! در همان جا و همان لحظات بود که هر از چندگاهی با تلنگرهای کوچک و بزرگ باز به دنیا آمدم! در دنیای واقعیم هیچ نداشتم! نه کاری کرده بودم و نه راه و شوری داشتم. کم کم دنیای خیال در برابر چشمانم رنگ می‌باخت، و حال و واقعیت پریشان ترم می‌کرد. بزرگترین حسرتم این بود: چرا من نیز چون دیگران هدف و خواسته ای در دل و ذهن ندارم؟! دوستان بزرگ و کوچکم شاد و پر انرژی با خستگی هایی شیرین تر از عسل برای خویش، زندگی می‌ساختند، و من حیران در همان اندر خم آغازین زندگی تماشایشان می‌کردم. مدتها تمام آرزویم داشتن یک راه شخصی و رزرو شده برای خود بود. بعد از چند سال در به دری، راه کم کم با شناختن بیشتر خود نمایان شد، اما جهتش برعکس تمام زندگیم بود. دو راه در پیش رویم بود: بزگراه دیگران و دنباله روی از آنان، یا رفتن در جهت جاده خاکی کوچک خویش. انتخاب هایمان در زندگی هیچگاه آسان نبودند، نیستند و نخواهند بود. در این بین راه پردردسر را خواستم. هدفم را یافتم و سرانجام تصمیم گرفتم خودم باشم...!

عاشقتونم مواظب همه خوبیاتون باشن

#17...
ما را در سایت #17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonlight98 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1398 ساعت: 16:28